بعد مشهد

ساخت وبلاگ
ادامه داستان زندگیمو مینویسم با چشای اشکی و صدای خفه از بغض ک حکایت از دلگیری شدیدم داره  دیشب شب یلدا بود شب یلدا بدی بود چون با مسعود سر اینکه محمد شب یلدا کنارم خونه ما میخاست بیاد دعوا کردیم من اصلا دوس نداشتم بیاد ولی نشد نیاد هرچند با کلی ضد حال بهش اومدو اصلنم تحویل نگرفتم ولی مسعود فک کرد خیلی خوشحاله و از خوشحالی اون قاطی کرد و الان باهم قهریمو من بیدارو داغوووونم  راستی نگفتم ک من برا مهاجرت ب سوئد با محمد اقدام کردم  فقط بخاطر اینکه دیگه نمیشد زندگیامون با هم بگذره من ب وجود فاطی زن مسعود و مسعود ب وجود محمو خیلی حساس شدیم کلا ۳روز رو ابراییم چون واقعا عاشق واقعی هستیم ولی ب جنون کشیده شدیم ولی مثل عشقمونو جایی ندیدمو نشنیدم میمیرم ازین عشق وقتی فک میکنم چقد حالمون باهم خوبه و چقد دیوانه وار همو میخایم ولی ب جایی رسیدیم ک داره کارمون از رسوایی خانوادگیم میگذره چون الان دیگه همه میدونن همه هم خونواده و شوهر من هم خانواده و زن اون و خونواده زنش وخونواده خودش همه دیگه این عشقو خبر دارن ولی چون زندگی با این شرایط برامون خیلی سخت شده تصمیم گرفتیم ما بریم سوئد ک ایشا... برا اردیبهشت قراره بریم و اگه خدا بخاد بعدش شاید بتونه مسعود بیاد شاید تو ی دنیای دیگه واقعا دستای همو بگیریم ولی فعلا قراره با محمد ازینجا برم چون خیلی سخته خیلیییی زندگیم روزای خوشش زیاده ولی سختیاش داره از پ بعد مشهد...
ما را در سایت بعد مشهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahe2424 بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 0:37